رؤیای شبانه من

دلم کار دست است،خودم بافتمش! تارش را از سکوت، پودش را از تنهایی، همین است که خریدارندارد....

خیلی سخته نگه داشتن بغض پشت تلفن...!!!

مخصوصاً وقتی که میخواهی نفهمه هی قورتش میدی هی . . .

اما آخرهم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه

اون موقع ست که یهو تلفنُ قطع میکنی بعدشم میگی خودش قطع شد

به خدا خیلی درد داره . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:32 توسط فرزانه| |

 

 

 

 

موضوع انشاء:

 

تابستان خود را چگونه گذراندید؟

 

به نام خدا...

با او...

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:24 توسط فرزانه| |

 

 

[פֿـیـآبـآنے] بـِבפטּرَهگـُـذَر...

نیمڪَتـ هـآے פֿــآلے...

تـآڪسے هـآے بـِבפּטּ سَـرنِشیـטּ...

فِنجــانےפֿـآلے اَز قَهــפּه...

سیگــارےפֿـامــפּشـ...

✘[مَــטּ] نیـز تَنهــآیَمـ...!✘ 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:18 توسط فرزانه| |

 

دلم سخت گرفته و تنهاست

به اندازه ی اسم روی یک گور

و در اضطراب است

مانند یک فنجان

در دست دخترکی سر به هوا

کاش موجی نداشت این درون

و آرامی بود برایش

...

خواسته ی  بزرگیست؟

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:14 توسط فرزانه| |

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:12 توسط فرزانه| |

خـ ـدایـ ـا التمــ ــاست مـ ـیـ کنــ ـمـ
همـ ــهـ دنیـ ــایــ ـت ارزانــ ـیِـ دیگــ ـرانـ !
ولــ ــی …
آنــکــ ــهـ دنـیــ ــایِـ منـ اسـ ـت

مـ ـالِ دیـگـ ــریـ نبـ ـاشـ ـد

خـ ـدایـ ـا ؟

کــمــی بــیـا جــلــوتــــر . .

مــی خــواهـــمـــ در گوشــت چــیــزی بــگــویم . . . !

ایـن یـک اعــتـرافــــــ اســت . . .

مــن بــی او دوامــ نــمی آورمــ . . .

حــتــی تــا صــبح فـــردا . . . !.!

 

نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 15:52 توسط فرزانه| |

درکودکی درکدام بازی راهت ندادند......!!

که امروز دیوانه وارتشنه بازی با آم هایی...؟؟!!!!!

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 15:14 توسط فرزانه| |

دخترکه باشی

بهانه نیست

حقیقتی است

کسی نمیتوانددرکش کند

بایددخترباشی تابفهمی چ میگویم

دخترباشی تادراین شهرگرگ زندگی کنی

همان جایی که توراباهرنگاهی تعریف میکنند

اگرمرام بگذاری مرامت رانفع میدانند

اگرخوبی کنی

لبخندبزنی

شادی کنی

توراناپاک میدانند

اینجاجایی است که همه چیزت رامیشمارند

پس دخترباش

خودت باش

بگذارگرگ های شهرهر چه میخواهندبگویند

بدنیا آمده اندتا زوزه بکشند


 

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 15:3 توسط فرزانه| |

من یک "دخترم"

میبینم ...میفهمم...

اماسکوت میکنم تاتونفهمی...

حواسم به تمام جزییات این دنیاهست

تمام وکمال. ..بدون هیچ سانسوری...

من یک "دخترم"

دلم که بشکند

دیگربندنمیخورد...!

امابه رویت نمیاورم که زخمش ناعلاج است...

ناعلاج است و...شایدهمیشگی...

من یک" دخترم"

وگاه میان این همه انسان نرمال

کم میاورم ازماندن...خسته میشوم...

میبرم...!

من یک" دخترم"

صافم..

سادم..

این دختربودن رادوست دارم..

 

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 14:49 توسط فرزانه| |

دیر که جواب میدهی نگران می شوم ...! 

می گویند نگرانی ، عشق نیست ! 

چند روز که صدای خنده هایت را نمی شنوم دلتنگ می شوم ...!

می گویند دلتنگی ، عشق نیست ! 

به بودنت،به عاشقانه هایت عادت کرده ام ...!

می گویند عادت عشق نیست ! 

و من هنوز حیرانم از این همه که درگیرم با تو ...

که می گویند عشق نیست !

 

تو بگو عشق هست ؟ !

یا عشق نیست ؟ !

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 14:31 توسط فرزانه| |

 

کسی هسـتـ آغـوششـ را...
شانــه هایشـ را...
به من قرضـ بدهـد...!
تا یکـ دل سیر گریهـ کنمـ؟!
بدونـ هیچـ حرف و سوالــ و جوابــ و دلداریـ و نصیحتــــــی...

 

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 14:29 توسط فرزانه| |

 من بارها شماره ات رامیگیرم!

 

و کسی در گوشم مدام زمزمه میکند

 

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است

 

من برایش از  تو میگویم !

 

 اما او سر حرفش میماند...

نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت 14:26 توسط فرزانه| |

احساس میکنم
دستانم دیگر به قدر کافی جوان نیستند
نشان به آن نشان
که روز های خوب
آرام آرام
از کف دستانم سُر میخورند
و پرت می شوند به زمان های ماضی
احساس میکنم کمی از زندگی را کم آورده ام
مثلا از ازل تا آغاز را !
حالا هی تلقین کنم به خودم ماه و ستاره وآسمان و بهار را
روزی عاقبت همه چیز، پاییز خواهد شد
نه ؟ . . .
من وحشت دارم . . .
من که نمیخواستم بهار ، همیشه باشد
فقط میخواستم
گل سرخی که از دخترک سر چهار راه میخرم
تاآخر پاییز همان قدر قرمز بماند
فقط میخواستم دستانم به قدری جوان باشند
که حتی اگر پیر شدم
بوی روزهای خوب را لابلای روزهایم پخش کنند
همین
من . . . فعلا . . . میترسم . . .

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت 12:53 توسط فرزانه| |

با تـــــــــو نیستــم..

به خودت نگیر، اصلا تـــو یکی نخوان..

دارم با خودم زمزمه میکنم . . با خودم حرف میزنم

دلگیـــــــــــرم از آدم هایی که می آیند و

می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند ،

نمیبینند پشت سرشان به جای کاسه ی آب، اشک ریخته می شود...

به جای خداحافظی بغض می کنند...

از تو دلگیــــــــــر نیستم عشقم، رفتن حق آدم هاست!!!

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت 12:52 توسط فرزانه| |

دنیای دستها ...


 


دنیای دستها از هر دنیایی بی وفاتر است

دستهایت را می گیرند

گرفتار عادت ک شدی

همان دستها را برایت تکان می دهند ...!

 

 

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت 1:4 توسط فرزانه| |

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟


میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه

دقت کن!!!
رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست 

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری 

آسیــــبی به درخت نــــزن 

بـــــه همان سیــــب های کِرم خورده ی روی زمــــــین

قانـــــــــــــع بــاش

نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 23:57 توسط فرزانه| |

نامم را پاک کردی ...
یادم را چه میکنی ...؟

یادم را پاک کنی ...
عشقم را چه می کنی ..؟

اصلاً
همه را پاک کن

هر آنچه از من داری
از من که چیزی کم نمی شود...

فقط بگو
با وجدانت چه می کنی ..؟

شاید ...
نکند آن را هم پاک کرده ای ...؟

نـــــــــــــــــــــه ...
شدنی نیـــــــست ...

نمی توانی
آنچه را نداشتی پاک کنی .......

نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 23:55 توسط فرزانه| |

خداحافظ همین حالا..

همین حالا که من تنهام..

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام..

خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید..

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید..

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادست..

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادست..

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها..

بدونی بی تو و باتو همینه رسم این دنیا..


نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 23:51 توسط فرزانه| |

 

 

هیچوقت این حرفتویادم نمیره:

 

                                 "یک بار که ازچشم افتادی افتادی دیگه..بروپی کارت..خداحافظ...!!!"

نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 23:33 توسط فرزانه| |

نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,ساعت 22:9 توسط فرزانه| |

خــــدایـــــا ؛
 

هیـــــچ تنهـــــایــــی رو اونقـــــدر تنهـــــا نکــن

 


کــه بــه هــــر بـــی لیــاقتــــی بگــــه :

 


عشقــــــم …

نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت 13:15 توسط فرزانه| |

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
...دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.


 

نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت 13:3 توسط فرزانه| |

 

اينجــــا مــــــن هستــــم؛

 

سکـــوتـــي محــض،

 

سکــــوتــــي شکستـــه و درهـــم

 

بخـــاطر هـــر روز نـــديـــدن تـــو

 

اينجــــا مــــن هستـــــم ؛

 

تهــــي از زنـــدگــــي و روزمــــردگــــي ،

 

خالــــي تــــر از هميشــــــــه؛

 

بــــا کلافــــي درهــــم و پيــــچ در پيــــچ

 

معنــــي سکــوتـــم را بــا چشمـــانــم بـــرايت بـــارها فـــرستـــاده ام

 

اينجــــا مـــن هستــــم

 

بــــا آوازي کــــه هـــرگــــز نشنيـــــدي

 

مـــــن هستـــم و ســــازي مبهــــم

 

اينجــــا مــــن مــــانــــده ام

 

تنهــــا در پــــس انــــدوه صــــداي کهنــــه ســــازم

 

مــــن هستـــم و گلــــي پـــرپــــر شـــده از عشقـــي کــــور

 

مــــن هستــــم و يکــــرنگــــي شکستــــــه ام

 

اينجــــا در شهـــــري دور مــــن مــــانــــده ام

 

بـــــه انتـــظار هــــر لحظــــه کـــه ميـــايـــي

 

در شهــــري خـــاک گــــرفتـــه و غـــروبـــي تنـــگ ،

 

کــــه سينــــه ام را هـــــر آن مـــي درد

 

اينجــــا مــــن مــــانـــده ام

 

و ســــرمــايـــي کـــه استخـــوانـــم را داغـــون کـــرده اســـت

 

مــــن هستـــــم و سيمــــايـــي شکستــــه تــــر از هميشــــه

 

اينجــــا مــــن هستــــم

 

و خيـــــال هميشگــــي چشمــــان تــــو،

حتـــــي كلمـــات هـــــم دگـــــر از نــــوشتــــن دردهـــايــــم عــــاجـــزنـــد

نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت 13:0 توسط فرزانه| |

" لبانت "

 

حکایــت همــــان سیـــگاریست که سالهــا ست می گویــم :

 

این " آخرین کـــام " اســت !!!

نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت 12:36 توسط فرزانه| |

دنیا پــــــــــــر است از پلیدی

 

 
نه به خاطر وجود آدمهای "بد"
به خاطر سکوت آدم های "خوب"


İmage

نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت 12:32 توسط فرزانه| |

کاش بودی تا دلم تنها نبود،تا اسیر غصّه فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من قصه گوی غصّه غم ها نبود

کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج و از دریا نبود

کاش بودی تا زمستان دلم اینچنین پر سوز و پر سرما نبود

کاش بودی تا که دستان خسته ام اینگونه بی یاور نبود

کاش بودی صورت شادان من اینچنین غمگین و بی خنده نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود

...کاش بودی


 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,ساعت 22:18 توسط فرزانه| |

هه....!!!

وقتی مهربانیت از دور انقدر نزدیک است...

 

حس میکنم:

 

جغرافیا یک دروغ تاریخی است!!!

 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,ساعت 20:13 توسط فرزانه| |

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,ساعت 20:5 توسط فرزانه| |

 

آرزو دارم آزاد باشم
آرزو دارم ابری بهاری در آسمان قلبت باشم که وجودم آرامشی بهاری برایت به ارمغان آورد
آرزو دارم همچون برگ های پاییزی وجودم را فدایت کنم برای پشت سر گذاشتن زمستان سرد تنهایی
آرزو دارم آرزویت آرزوی قلب آرزومندم باشد...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,ساعت 20:0 توسط فرزانه| |

http://upload7.ir/images/80156168836029275838.jpg

 

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ !

 
 

 
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺑﮕﺮﯾﻢ
 
 

 
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﮐﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺎﻟﺸﻢ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ
 
 

 
ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺸﻮ ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ !
 
 

 
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ
 
 

 
 ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ
 
 

 
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻋــﺎﺷﻖ ﻧﺸﻮﻡ
 
 

 
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻝ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻨﺪﻡ
 
 

 
ﻭ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ! ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ
 
 

 
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ!
 
 

 
ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ! ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻔﺤﻪ ﺩﻟﻢ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻢ.


 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,ساعت 19:54 توسط فرزانه| |

Design By : nightSelect.com